میگن،
پسری عاشق یه دختر نابینا میشه،
هر روز وقتی به دیدارش میرفت: دخترخانم میگفت:
اگه چشام میدید، بهترین گلهای دنیا رو برات میچیدم، شبانه روز نگات میکردم،
لباسهاتو خودم انتخاب میکردم، تو رو خوشبخت ترین مرد عالم میکردم.
بعد یه مدتی یه نفر چشماشو هدیه داد به این دخترخانم،
اولین بار که پسر رو دید و متوجه شد که پسر نابیناست،
گفت: عمری خودم نابینا بودم، نمیتونم با یه نابینا زندگی کنم،
وقتی خواست که پسر رو ترک کنه، پسر تنها یک جمله گفت:
هر کجا رفتی مواظب چشمام باش!
درباره این سایت